- چله دکتن
ناکامی ممتد و طولانی شکارچی در شکار را منوط به شومی چله
معنی چله دکتن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(بِ مُ تَ)
لغت نامه دهخدا
آداب چله نشینی را معمول داشتن. معتکف چله خانه بودن. به عبادت و ریاضت مخصوص چله مشغول بودن. چله نشینی کردن و چله نشین بودن. شرایط و آداب چهل روزۀ عبادت مخصوص را به جای آوردن:
گله در چول و غله اندرچال
نتوان داشت چله از سر حال.
اوحدی.
بر سر پای چله داشته ام
وآن نه از بهر زله داشته ام.
اوحدی.
رجوع به چله و چله نشین و چله نشینی شود، در روز چهلم مرگ کسی عزاداری کردن چله داری کردن. چلۀ مرگ عزیزی را به پا داشتن. در چهلمین روز مرگ کسی مشغول عزاداری بودن. و رجوع به چله و چله دار و چله داری و چله داری کردن وچله گرفتن شود
گله در چول و غله اندرچال
نتوان داشت چله از سر حال.
اوحدی.
بر سر پای چله داشته ام
وآن نه از بهر زله داشته ام.
اوحدی.
رجوع به چله و چله نشین و چله نشینی شود، در روز چهلم مرگ کسی عزاداری کردن چله داری کردن. چلۀ مرگ عزیزی را به پا داشتن. در چهلمین روز مرگ کسی مشغول عزاداری بودن. و رجوع به چله و چله دار و چله داری و چله داری کردن وچله گرفتن شود
(بِ دَ دَ)
لغت نامه دهخدا
مراسم چهلم مرگ کسی را بوسیلۀ اطعام مساکین بجا آوردن. اطعام کردن چهل روز پس از مرگ کسی. مشروبات و مأکولات دادن به فقرا و مساکین و دیگر اشخاص در روز چهلم مرگ عزیزی یا بزرگی. چله گرفتن و مراسم چهلم مرده را برگزار کردن. و رجوع به چله و چله گرفتن شود
(وَ دَ)
لغت نامه دهخدا
زه بستن. چله برکمان بستن. کمان را چله و زه کردن. زه بستن کمان را:
کمانگر به نیروی فیض الست
تواند بقوس قزح چله بست.
ملاطغرا (از آنندراج).
زآسمان نتوان طرفی از فغان بستن
به زور چله نشاید به این کمان بستن.
شریف الهام (از آنندراج).
رجوع به چله شود
کمانگر به نیروی فیض الست
تواند بقوس قزح چله بست.
ملاطغرا (از آنندراج).
زآسمان نتوان طرفی از فغان بستن
به زور چله نشاید به این کمان بستن.
شریف الهام (از آنندراج).
رجوع به چله شود
در چله خانه معتکف شدن مدت چهل روز مدت چهل روز بعبادت و ریاضت پرداختن، در روز چهلم مرگ عزیزی مراسم خاصی برپا کردن
چف دکتن
متورم شدن بدن
بر وفق مراد بودن
در باور عوام زنی که در روز عقد خود، غذای تازه متوفایی را
برخاستن صدای خفیف و کنایه از: اتفاق افتادن
انجام کاری به صورت انتخابی یا نامنظم، فضول
کسی یا چیزی را به صورت اتفاقی دیدن
نداشتن حق و حقوق، گرفتار شدن
شایع شدن
به پایین افتادن
نظر کسی را جلب کردن
از کار افتادن، کم شدن میل جنسی، مبارزه بین دو گوسفند نر
آماسیدن، ورم کردن، از نظر افتادن، با کسی چپ افتادن و بد شدن
پشت سرهم شدن، به ردیف شدن
۲معشوقی که بدون اجازه ی پدر و مادر به همراه عاشق روانه شود.، پس افتادن، لاغر شدن و به تحلیل رفتن، تنگ دست شدن، ظاهر شدن، نمایان شدن
پافشاری کردن، اصرار نمودن
برانگیخته شدن، کسی را به یاد کسی آوردن و هوس دیدار را در
شیوع بیماری جذام، نوعی نفرین
آغاز حرکت در راهی نمودن، راه افتادن
برگزیدن کاری یا چیزی از میان کارهای دیگر، انتخاب تصادفی
چرخیدن به دور خود گردیدن، جستجو کردن
متورم شدن، ابتلا به بیماری ورم
پرشاخه شدن درختان و گیاهان
تا خوردن، چروک شدن
درگیری سگها، درگیری دو درنده
زمین گیر شدن
سر رسیدن، ناخودآگاه وارد شدن، میان حرف دیگران پریدن
کج افتادن